بدل
دوستی داشتم که یک مغازه نقره فروشی داشت و گاهی برای دیدنش به سراغش میرفتم و جالب بود خیلی ها می آمدند و سراغ بدلیجات را از او می گرفتند ولی او میگفت ما فقط نقره می فروشیم !
روزی از او پرسیدم که چرا با توجه به درخواست های زیاد بدلیجات که تازه هم مد شده شما این گونه جنس ها را برای فروش نمی آورید و او در یک کلام گفت کار ما فروش بدلیجات نیست ! فقط نقره!
بعد ها توضیح بیشتری داد که کار دشواری است چون مشتری مدام می پرسد آقا این بدله یا نقره ؟ و ما مدام باید توضیح بدهیم .
قریب به بیست سالی از آن روز ها می گذرد و من به این نتیجه رسیدم که یکرنگی و یک جنس بودن بهتر از چند رنگی است و ای کاش ذات ما فقط یک جنس داشت.یا طلا بودیم ، یا نقره و یا بدل !گرچه بدلیجات بسیار زیبا و گاه از طلا هم زیبا تر است اما در نهایت بدل هستند ! نه اینکه بدل بودن بد است اما این که چند رنگ باشی بد است اینکه خود را به جای جنس دیگری جا کنی بد است اگر نقره ای نقره باش و اگر بدلی، بدل خوب باش همین !
خیلی ها در ابتدای زندگی شان جنس خودشان را به دروغ معرفی میکنند و به مرور زمان رنگ می بازند و ماهیتشان مشخص میشود. او از اول همان بود که بود ! با فریب دیگران جنس خود را طلا معرفی کرده بود و امروز بعد از گذشت زمان حتی دیگر یک بدل خوب هم نیست. دوستی می گفت برای ازدواجمان پولِ لازم را نداشتم و ناچار چند سرویس بدل برای همسرم خریداری کردم و سالها گذشت روزی برای خرید خانه ،زنم بدون اینکه به من بگوید رفت بود تا با فروش طلا هایش به من کمک کند که متوجه میشود همه ی آنها بدل بوده و کار بالا میکشد و امروز زنش از او جدا شده بود!نمیدانم شاید حق با همسر او بود که چرا در طول این مدت لااقل بعد از ازدواج راستش را به زنش نگفته بود !
رفیقی می گفت انگشتری الماس و گرانقیمتی را برای همسرم خریده بودم ،همان روز اول گفت: انشاءالله بندازم دست عروسم!ولی چند سال بعد متوجه شدم انگشتر را فروخته دلم شکست نه برای آنکه انگشتر را بدون اجازه من فروخته بود، بلکه برای اینکه مدتها موضوع را از من مخفی میکرد و بعد هم گفت: مال خودم بوده و اختیارش را داشتم .دوستم میگفت کاشکی بدل بود لااقل ارزشی برای فروختن نداشت.
یادم هست سالها پیش با خانواده در سفر بودیم که به دلایلی دولت پهلوی جلوی پرداخت حقوق مرحوم پدرم را گرفته بودند و او ناچار شد برای تهیه هزینه برگشتن ازسفر حلقه خود را بفروشد و سالها این موضوع رنجش میداد !
بدون شک هرکدام از ما در زندگیمان خاطرات تلخ و یا شیرینی از این گونه موارد داریم اینکه جنس زیور آلاتمان چه باشد مهم نیست مهم این است که جنس خودمان چه می باشد!
چقدر خالص و یکرنگ هستیم و چقدر به ارزش واقعی خودمان اعتقاد داریم ، تا چه اندازه واقعی هستیم و در گذر زمان رنگ نمی بازیم !
در پایان میگویم به سلامتی زغال که باهمه سیاهی یکرنگه نه تخم مرغ که ذاتش دورنگه!
یا حق
جعفر صابری