جعفر صابری/تلگرامی

ساخت وبلاگ

جعفر صابری /

تلگرامی...

پنج شنبه 25 آذر 1395
 
جعفر صابری /

تشکر...





جعفر صابری

بیشتر معتادین  هر وقت به آنها می گویید شما دچار اعتیاد هستید با لبخندی بر لب تمسخر آمیز نگاهت میکنند و میگویند چی فکر میکنی من معتادم؟ گیرم که این طور باشد هر وقت بخواهم به آنی میگذارمش کنار! دست خودمه، تو نگران نباش برای چند لحظه است و...بله  ! ولی او معتاد است و نمی خواهد باور کند .

اما اعتیاد چیست؟

بدون شک بیشتر ما به موضوع و یا موضو عاتی اعتیاد داریم و این بیماری را بدون آنکه بخواهیم بپذیریم در خود تقویت می کنیم ،تعجب نکنید اعتیاد میتواند یک سری عادات خاص باشد  خوب یا بد ،اینکه  گلدان گل را روی کدام میز بگذاریم و یا مسواکمان باید کجا باشد هم می تواند اعتیاد شود که بشدت به وسواس نزدیک می شود و لی بدلیل اصرار به اجرایش و تکرار آن برای ما ساده و بی اهمیت می شود همین موضوع ساده و بی اهمیت از نگاه اطرافیانمان گاهی بسیار درد ناک است و آنها را رنج زیادی میدهد ،شکل زشت و بد اعتیاد که بیشتر ما فکر میکنیم این تنها نوع اعتیاد است اعتیاد به مواد مخدر و یا حتی سیگار است که به آن نوعی بیماری هم میگویند و این روزها معتادین را بیمار خطاب می کند،اما همین ارتباطات تلگرامی و یا اینترنتی و خلاصه داستان گوشی های همراه و پیام زدن و پیام گرفتن هاهم نوعی اعتیاد است که با کمال تعجب هیچ کس آن را اعتیاد نمی داند و لی همه ی مبتلایان به آن معتاد هستند ، حتی آمار وحشت ناکی در انگلستان  نشان میدهد که بیست و چهار درصد از مردم  حتی مسواک نمی زنند تا مگر از موبایلشان دور نشوند!

این روز ها رابطه های  زن و شوهر ها هم تلگرامی شده و پیام هایشان را از طریق تلگرام به هم میرسانند و جالب تر اینکه  بیشتر وقتها حتی دیگر از نوشتن نیز کمک نمی گیرند و از تصاویری موجود در سیستم بهرمند می شوند و این اشکال هر کدام یک یا چند معنی دارد که مخاطب باید بسته به متن تشخیص بدهد که چه پیامی مورد نظر ارسال کننده است .

متاسفانه بیشتر دوستان و عزیزان نیز چنان در گیر این موضوع تلگرام و شبکه های اجتماعی هستند که حضورشان در گرو های اجتماعی اگر لحضه ای با تاخیر مواجه شود چنان با عجله خود را به جمع می رسانند و اعلام تاسف میکنند که آدم می ماند راستی راستی باورشان شده که این یک شغل است و کار بسیار مهمی در حال صورت گرفتن است!

تو این روزا ما آدما گل نمی دیم به دست هم از یادمون...

تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه

هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره

یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ی وفاست
دشمنی معنی نداره
دنیا پر از صلح و صفاست

من می مونم تا که نگن
عشق دیگه بی دووم شده
من می مونم تا که نگن
دوره ی عشق تموم شده

من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته
همین خودش غنیمته

یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشقو با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

 

و راستی راستی عشق و دوستی خلاصه  شده به چند تصویر و عکس  که مدام در شبکه های اجتماعی کپی و دست بدست میشود . و با چند پیام متاسفم ، این جای تاسف دارد ، باید کاری کرد ، و از این پیام ها و یا تصاویری  مانند این تایید  یا حتی رد می شود و حتی زحمت نوشتن یک متن کامل را هم به خودمان نمی دهیم از دوستی می پرسیم خوبی خوشی چه خبر؟ و او برایمان  این تصویر را می فرستد که یعنی خوب هستم.

 

 

 

 لااقل معتادین برای لذت بیشتر با هم از یک مواد مصرف میکنند و یا سرنگ خود را برای تزریق به دست دوستشان میدهند اما این اعتیاد بشدت خلوت میطلبد وعجیب اینکه هر کس  فکر میکند همان زمان که در گروه است کل گروه او را می بینند و ری اکشن  های گونا گون را از خود بروز می دهد.

 بعضی ها با موبایلشان می خوابند و با همان هم بیدار میشوند و کم نیستند زنان و شوهرانی که با دیدن رخ صفحه موبایلشان چشمشان را در پاسی از شب می بنددند و قبل از طلوع خورشید هم با دیدن همان صفحه موبایل از رختخواب برمیخیزد.

به قول معروف :

چنگی به دل نمیزنه این روزا عشق و عاشقی

از ته دل برات بگم نمونده قلب صادقی

اونا که اهل دل بودن دلو گذاشتن زیر پا

بی سر و سکه مونده دل شکسته بازار وفا

عاشق خوب شهرمون معرکه بود رنگ چشاش

تو این روزای قحط عشق راستی عجب خالیه جاش

یادش به خیر که عشقشو از دل و از جون میخرید

نگاه گرم یارشو به قیمت خون میخرید

اما تو این روزا که دل منگوله ی عروسکاست

واژه ی خوب عاشقی بازیچه ی آدمکاست

تو حجره های رنگارنگ تجارت دل میکنن

بعد یه چشم بهم زدن عشقشونو ول میکنن

 از آنجا که زنان و مردان هر دو بیمار این بیماری شده اند شخصاً دعا میکنم که شفا حاصل شود و این بلای هزار بار بد تر از ایدز از بین مردم بخصوص مردم کشور ما برود، اما وحشت من از برای فرزندانمان است که در این میان چه بلایی در آینده به سراغشان خواهد آمد .نسلی سرد و بی عاطفه بدون عشق و محبت !چند هزار بار شاهد برخورد والدین با بچه ها بودیم که به نظرشان مزاحم کار مان بودن و در بر قراری ارتباط های مجازی مان مارا دچار مشکل می کردند جالب این است که وقتی  به این افراد می گوئیم چه می کنی که از تربیت و ارتباط با بچه خودت و یا همسرت مهم تر است می گوید: دارم یک متن روانشناسی و یا تربیتی در خصوص کودکان می خوانم و یا رمز همسر داری و آئین عشق ورزی به همسر را  می خوانم! و یا دارم بیزینس میکنم و کار من این است !و عجبا که یا بیشترشان مطلقه هستند و یا اساساً به هزارو یک دلیل نتوانسته اند هنوز ازدواج نمایند...نکته جالب دیگر این است که  همیشه کسانی که مشوق اصلی برای افراد  هستند و آنها را به اعتیاد های گو نا گون میکشانند خود علی رغم شور و حال اولش هرگز معتاد نیستند و معتاد هم نمی شوند ! برای نمونه میگویند همسرم نگذاشت من بیام . موبایلم را شکست ! برای من کاری پیش آمد و نشد که بیام و خلاصه داستانی را میسازند و خود را به حاشیه  موضوع میکشند و افراد احساساتی و مغرور نا خود آگاه به منجلابی که برایشان فراهم شده فرو میروند و گاهی با خشم به طرف اصلی داستان هم میگن تو لیاقتش را نداشتی و یا تو عرضه نداری و ....دیگر نمی دانند آنها برای همین اندازه که پا پیش گذاشتن بسیار هم با عرضه و با لیاقت بودن و در واقع کارشان را به بهترین شکل انجام دادند حالا این فرد معتاد است که باید از این باتلاق خودش را بیرون بکشد!و همان دوستش نظاره گر بسیار هوشیاری است که به او و بدبختیهایش مینگرد و گاه هم میگوید من که گفتم  برای همین من نیامدم و ...

چندی پیش مطلبی را خواندم که برداشتی زیبا از داستان مثنوی مولانا بود داستان شیر جنگل و خرگوش ... با عنوان این که شیرمن جای تو در چاه نیست ... این داستان که قصه بسیار زیبائی است داستان شیری است که  می نشسته تا برایش غذارا بیاورند و روزی خرگوش باهوشی به نمایندگی حیوانات جنگل  با یک ترفند شیر را در میان چاه میندازد و...این برداشت که توست دانشمند گرامی استاد سعید روح افزار نوشته شده بسیار خواندنی است . این کتابچه کوچک را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسانده است.

 ما در کشوری زندگی میکنیم که رسماً نیمی از سال را با توجه به تعطیلات دیگر کشور ها یعنی شنبه و یک شنبه ها رسماً تعطیل  هستیم   پس  تو چه زمانی مشغول کار و کسب درآمد هستیم !

روایتی از رسول خدا است که می فر ماید رطب خورده را منع رطب نتوان و لذا حقیر نیز به همین مدار بسنده می کنم تا اینکه در اولین فرصت اول خودم از این منجلاب نجات یابم و بعد در خدمت شما باشم .

یا حق

جعفر صابری

هفته نامه همسر...
ما را در سایت هفته نامه همسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsarmagazingo بازدید : 167 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 10:15